%%%%%%%%%%%%%%%%%%
ورود کاروان اسرا به شهر دمشق
کاروان اسرای اهل بیت امام حسین علیه السّلام را پس از گذراندن از مسیر طولانی کوفه تا شام و گرداندن در شهرهای بین راه، به همراه سرهای نورانی و پاک به طرف دمشق آوردند. چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام الکلثوم، شمر را صدا زد و فرمود:« ما را از دروازه ای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند، و سرها را از محملها دورتر ببرید تا مردم به ما نگاه نکنند.«
شمر از روی خباثت و ناپاکی و سرکشی مخصوص خودش، در واکنش به سخن ام الکلثوم فرمان داد سرها را بالای نیزه ها زدند و در میان محملها قرار دادند، آنگاه آنان را از میان تماشاچیان عبور داد، از دروازه اصلی دمشق گذراند و در کنار پلههای مسجد جامع شهر نگه داشت.
تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته اند و بنی امیّه آن روز را عید گرفتند.
در بعضی روایات، اهل بیت را سه روز در دروازه شهر دمشق نگاه داشتند.
بیش از چهل سال بود که منطقه شام را خاندان ابوسفیان اداره میکردند. یکی از شاخصههای اعتقادی معاویه و سایر امویان، ضدیّت با دودمان پیامبر به ویژه امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بود و جوّ تبلیغاتی علیه امام علی در آن منطقه چنان سنگین بود که مردم، او و شیعیانش را کافر میدانستند. بر اساس همین تبلیغات، در جنگ صفین حدود صد هزار نفر از این منطقه در مقابل امام علی صف کشیده بودند.
اکنون در زمان حاکمیت یزید، این شهر آماده ورود کاروانی از اسرا شده بود که در آن فرزندان علی علیه السّلام حضور داشتند.
سهل بن سعد ساعدی ورود کاروان اسرا به دمشق را چنین توصیف کرده است:
«به سوی بنت الهدی حرکت میکردم تا به دمشق رسیدم. شهر را دیدم با رودخانههای پر آب و درختان انبوه که بر در و دیوار آن پردههای زیبا آویخته شده بود و مردم شادی میکردند و زنانی را دیدم که دف و طبل میزدند! با خود گفتم شامیان عیدی ندارند که ما ندانیم.
گروهی را دیدم که با یکدیگر سخن میگفتند. به آنان گفتم:« مردم شام عیدی دارند که ما از آن بیخبریم؟»
گفتند:« ای پیرمرد، گویا تو بیابانگردی!«
گفتم:« من سهل بن سعدم که محمّد صلی الله علیه و آله را دیدهام.«
گفتند:« ای سهل! تعجب نمیکنی که چرا آسمان خون نمیبارد؟ و زمین ساکنان خود را فرو نمیبرد؟!«
گفتم:« مگر چه شده؟»
گفتند:« این سر حسین فرزند محمّد است که از عراق به ارمغان آوردهاند!«
گفتم:« وا عجبا !! سر حسین علیه السّلام را آوردهاند و مردم شادی میکنند؟ آنان را از کدام دروازه وارد میکنند؟»
اشاره به دروازهای کردند که آن را «باب ساعات» میگفتند. در همان هنگام دیدم پرچمهایی یکی پس از دیگری نمایان شدند.
ابتدا سری نورانی و زیبا را بر سر نیزهای دیدم... بر امام زین العابدین و خاندان او سلام کردم و خود را معرفی نمودم. گفتند:« اگر میتوانی چیزی به آن نیزهدار که سر امام را میبرد بده تا جلوتر برود و اینجا نایستد که ما از تماشاچیان در زحمتیم!«
رفتم و یکصد درهم به آن نیزه دار دادم که شتاب کند و از بانوان دور شود.«
پس از اینکه کاروان اسیران وارد شام شدند، آنها را روانه مسجد جامع شهر کردند تا اجازه ورود به مجلس یزید صادر شود. در این خلال اتفاقات متعددی افتاده است که آنچه مربوط به حضرت زین العابدین علیه السّلام است، برخورد یک پیرمرد شامی با ایشان است.
منابع:
لهوف سید بن طاووس، ص 207
نفس المهموم، ص 239
قصه کربلا، ص 480
%%%%%%%%%%%%%%%%%%
برخورد یک پیرمرد شامی با امام سجّاد ( ع )
جناب سیّد ابن طاوس در کتاب مقتل خود به نام « اللهوف علی قتلی الطفوف » آورده است:
هنگامیکه کاروان اسیران را به درب مسجد شام آوردند، یک پیرمرد شامی به نزدیک زنان و اهل بیت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام آمد و گفت:
خدا را سپاس می گویم که شما را کشت و نابود کرد!! و یزید را بر شما مسلّط ساخت! و شهرها را از مردان شما رهایی بخشید!! در همین قسمت در امالی شیخ صدوق آمده است که پیرمردی از شیوخ اهل شام جلو آمد و گفت:
حمد خدای را که شما را کشت و هلاک کرد و شاخ فتنه را قطع نمود و بعد هر چه توانست ناسزا گفت پس چون کلامش تمام شد
حضرت علیّ بن الحسین علیه السّلام به او فرمود:
ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری.
فرمود: آیا این آیه را خوانده ای« قل لااسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی » (آیه 33 از سوره شوری(
پیرمرد گفت: آری تلاوت کرده ام.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده ای»واعلمو انما غنمتم من شی فان لله خُمسه و للرسول ولذی القربی؛»
(سوره انفال، آیه 41)
گفت: آری علیّ بن الحسین علیه السّلام فرمود: قربی ما هستیم.
ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده ای؟ » انما یریدالله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّر کم تطهیرا»
آن پیرمرد گفت: آری علیّ بن الحسین علیه السّلام فرمود:
ای پیرمرد! ما اهل بیتی هستیم که به آیه طهارت اختصاص داده شدیم!
راوی می گوید:
آن پیرمرد ساکت ماند و از آن سخن که گفته بود پشیمان شد، آنگاه روی به علیّ بن الحسین علیه السّلام کرد و گفت:
تو را به خدا سوگند، شما همان خاندان هستید؟
علیّ بن الحسین علیه السّلام فرمود:
به خدا سوگند، بدون شک ما اهل بیت عصمت و طهارت هستیم و به حق جدّمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما همان خاندانیم، در این هنگام آن پیر مرد گریست و عمامه اش را از سر گرفته و به زمین زد و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمّد خواه (اِنسیان باشند و یا از (جنّیان به درگاه تو بیزاری می جویم.
سپس به حضرت عرض کرد: آیا برای من توبه ای هست؟ علیّ بن الحسین علیه السّلام فرمود: آری، اگر توبه کنی خدا بر تو می بخشاید و تو با ما خواهی بود.
آن پیرمرد گفت:
من از آنچه گفتم توبه می کنم. بعد که خبر این برخورد پیرمرد به یزید رسید دستور داد تا او را بکشند و کشته شد.
نکات روایت
اولاً شیوه برخورد حضرت سجّاد علیه السّلام با یکی از دشمنان ناآگاه خاندان اهل بیت روشن می شود که با چه اسلوب سریعی از راه قرآن او را هدایت کردند.
ثانیاً تأثیر و نفوذ کلمه ایشان قابل توجه می باشد.
%%%%%%%%%%%%%%%%%%
دشمنی مردم شام با اهل بیت پیامبر
معاویه نزدیک به چهل سال بر شام و حومۀ آن سلطنت کرد. اهالی آنجا تازه مسلمان بودند و از روزی که از مسیحیّت به اسلام گرویده بودند، جز خاندان ابوسفیان و دست نشاندههای آنان که در این منطقه حکومت می کردند، کسی را نمی شناختند. لذا اسلام مردم شام، اسلامی بود که بنی امیّه به آنها آموخته بودند.
معاویه مردم شام را با اسلام دلخواه خود تربیت کرده بود و ضدیّت با اهل بیت را در آن سامان به عنوان یک فرهنگ و یک ارزش ترویج کرده بود. وی توانسته بود متجاوز از صد هزار نفر آنان را برای جنگ با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بسیج کند و آنچنان علیه او تبلیغ کرده بود که مردم شام او و خاندانش را واجب القتل می دانستند و بر منبرها، علی و خاندان او را دشنام میدادند.
پس از واقعه عاشورا اسرای کاروان امام حسین علیه السّلام به چنین منطقه ای وارد شدند. از این رو آن قدر بر اهل بیت علیهم السّلام در شام سخت گذشت که وقتی از یکی از آنان پرسیدند که در این سفر در کجا به شما سخت تر گذشت پاسخ داد:« شام.» و سه بار تکرار فرمود.
در همین رابطه از امام چهارم شعری به این مضمون نقل شده است که: « ای کاش وارد دمشق نشده بودم و یزید مرا بدین سان اسیر در هر شهر و دیاری نمیدید«
البتّه در شهرهای شام، افرادی نیز پیدا می شدند که به خاندان پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت علاقه داشتند، ولی تعداد آنان بسیار ناچیز بود.
منابع:
قصه کربلا، ص 481.
%%%%%%%%%%%%%%%%%%
:: موضوعات مرتبط:
ورود به شهر دمشق ,
,